رضای منرضای من، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

رضا هدیه زیبای خدا

این روزهای ما

                     سلام به گل پسرک مامان ببخش مامانم که اینقدر دیر به دیر میام  مینویسم اتفاقایی که تو این مدت افتاده یکی این بود که دایی  مریض بودن و ما مجبور شدیم یه سفر دو روزه به مشهد داشته باشیم.. که خدا رو شکر بهتر شدن و  ما برگشتیم و مامانی یه هفته اونجا موندن تو این مدت هم یکم عصبی شدی که من خیلی خیلی نگرانتم.. داد میزنی ..جیغ میکشی.. هر چی دستت باشه پرت میکنی .. من و میزنی خلاصه وقتی بیداری کلی من و اذیت میکنی خوابتم خوب نیست و کم خوابی وقتی هم که میخوابی من هر 10 دقیقه یکبار باید بیام کنارت بهت شیر بد...
26 آبان 1394

حال این روزهای رضا کوچولو

سلام عزیز دل مامان چند روزه که بد جور مریضی مامانم عزیز دل مامان  جمعه شب ساعت 3 نصف شب از خواب بلند شدی دیدم سرفه های ناجور میکنی شبیه خروسک نمیتونستی خوب بخوابی  از سرفه هات گریت میگرفت عزیز دلمممممممم مامان فدات بشه الهی روز شنبه هم همه جا تعطیل بود و منم فقط تب تو با استامینوفن کنترل میکردم و نهایتا بعد از ظهر که شد خانم دایی علی گفتن خروسک شب بدتر میشه همین امروز ببرش دکتر که منم با احمد رضا جون بردیمت دکتر اورژانس و یک آمپولی بهت زد و خدا رو شکر بهتر شدی اما هنوز نه خوب خوب همون شب احمد رضاو خانم دایی رفتن مشهد .. دایی جون هم که کربلا هستن خدا نگهدارشون باشه امام زمان پشت و پناهشون... چند ورز پیش که دایی علی جون تماس ...
6 آبان 1394
1